-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 تیرماه سال 1392 22:27
امروز شیمی لامصبم دادییییییییم راحت شدیم هیچی فورمول ک یادم نبود خللللللق میکردم سر جلسه یکی از دخترای کاشمریمون با این خصوصیات دیلاق مونار خار بد ترکیب بییییییکلاس میخواس بیاد تو شهر مانتو کرم تنش بود برگشته میگه تو شهر عزیز یزد میشه با این مانتو اومد؟؟؟مانتو مشکیمو شستم یعنی مخواس بگه تو چشم میزنه!!! واکنش هستی:...
-
باختم...
شنبه 1 تیرماه سال 1392 13:19
اعتراف میکنم این بار من باختم... اینکه نتونستم شیمی بخونم یعنی من باختم اینکه کل روز منگ بودم یعنی من باختم اینکه اونروز دیوانه وار برای دکتر گریه میکردم یعنی من باختم اینکه دیشب تا 3 بیدار بودم یعنی من باختم اینکه امتحانم واسم مهم نبود یعنی من باختم اینکه هدفم یادم رفت یعنی من باختم ولی........
-
`پیشرفت
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 10:56
دارم به مقدار زیادی به همان سیب زمینی 3سال پیش تبدیل میشوم حالم از این شخصیت خودم به هم میخورد میخواهم خودم باشم... سیب زمینی جدی هوووووشنگ
-
شیمی....
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 20:46
شنبه امتحان شیمی دارممممم به عنوان یک خانم دکتر داروساااز دوز داروی خود را اشتباهی مصرف کرده ام! و چون این دارو ها حالت عادی هم خواب اورن مقداراتی در هپرووت ب سر میبرم.... دارم به صورت خودجوش این یه ذره احساساتی هم ک پیدا کردم ازکله و بهتر بگم از دل ل ل ل بیرووون میکنم داره حالمو به هم میزنهههههههه
-
هات چاکلت....
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 23:02
نظر به اینکه دوست جونمون یا اصن پست منو ندیده یا یادش نی یا هرچی.... نیلوفر فلانی اون روز ک میای دانشکامون با هستی و نگین میریم هات چاکلت تو رو مهمون میکنمممممم:))) مریم خانم چاکری هم نمیبریم:))
-
محله پدری!!
شنبه 25 خردادماه سال 1392 00:43
بالاخره ب هر ضرب و زوری فصل 3 ژنتیک لامصبم تموممم شد امروز رفتیم رای دادیم اونم تو محله قبلیمووون این همه راه گز کردیم ک 2 دونه رای بدیم انگار اینجا اصن حوزه نبوده!! بگزرییم... کلی خاطراتم ززنده شد تمام محل هایی ک بنده عمری در ان پلاااس بودم مثلا لوازم تحریریا ک همیشههه میرفتم چیزای جیگیلی ویگیلیییی میخریدممم و الان ب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 20:42
دیروز میخواسم با اتوبوس بیام خونه کتاب امری هم دستم بود همیشه پسرای بی تمدن با این کتاب بهم متلک میگن کتاب:امری اصول ژنتیک پزشکی یکی بگه این کلمه پزشکی متلک داره اخهههه؟؟؟ تو ایستگاه ک بودم ۲تا پسر اومدن منم کتابمو قایم کردم نبینن چند دقیقه بعدش رومو برگردوندم دیدم یکیشون داره خط بریل میخونه!!!! هر دوشون نابینا...
-
اندر حکایت فندق....
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 20:38
جدیدا یاد گرفته سلام میکنه میری خونشون میپره جلو: شلاااام میری اشپزخونه برمیگردی: شلاااام میری تو اتاق خواب برمیگردی:شلاااام یعنی اگه تو5 دقیقه 10بار ادمو ببینه هر 10بارش میگه:شلااام اینکه خوبه هنوز وقتی فیلم میبینیم هر شخصیت جدیدی ک میاد میگه شلااااام فندق:نسیم کجا میری؟؟ نسیم:نسیم خانم!! فندق:نسیم کانم کجا مرد؟؟؟
-
تولدم مبااااارک!!
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 20:31
تولددددد تولددددد تولدم مباااااااارک مبااااااااارک مباااااااااارک تولدم مباااااارک دیروز تولدم بووووود تنها روزی از سال ک واسم مهمه و با بقیه روزا فررررق داره تازه دیروز ساعت 8 یادشون اومده ک امروز ک تولد من بووده!!! رفتیم با انتخاب فندق کیک خریدیم روش عکس خرس بود بهش گفتیم عکس ک بگیریم کیکو میخوریم از شیرینی فروشی تا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 18:53
فرجه ها داره شروع میشه و کلی درررررررررس داریم حالا من این وسط میخوام تعلیم رانندگی هم برم دیروز رفتم سیداشهدا(بدووون هستی ) من عاشق اون مغازه ای ام که دسته کلید و اینا داره دبیرستان ک بودیم امکان نداشت اونجا برم و چیزی نخرم همییییشه هم جفت میخریدم دو تاشم دادم مریم.... هستی میخواس بریم سزار ولی چون من کار داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 15:59
دیروز سر کلاس ژنتیک.... استاد قاسمی:بچه هایی ک تویی بهزیستی هستن چون هیچ پیشینه ژنتیکی ندارن نمیشه پیش بینی کرد چه بیماری قراره بگیرن ممکنه شما بچه ای بگیرین و بعد از یه سال بفهمین فلجه یا... نمانده کلاس(اقا مسیح)(اصفهانیه):استاد نمیشه پسشون بدی؟؟؟؟ دلبندم جوراب ک نخریدی یه موجود زنده گرفتی!!! . . بازم سر کلاس...
-
اوج خوشبختی!!
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 14:32
تا ۱ساعت پیش با فرزان آلیسا آلیسا بازی میکردم با این قدم!! پدرم دراومد...بعدشم ۱ساعته چسبیدم بهش ک خوابش ببره مامانم گزاشتتش رو پا کل مدت اینجوری بوده دریغ از ذره ای خواب با دعوای مامان خوابیده . . استادی ک واسه فیزیک اومده خیلی عسلهههه لحجه شمالی داره با نمک حرف میزنه بیچاره هی سوال میپرسه هی مث جغغغغد نگاش میکنیم یه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 10:51
چرا اینقد زندگی سخته؟؟ چرا این قد من مسوولیت دارم؟؟ چرا امتحانای خدا اینقد سخته؟؟ این شرایط تا کی میخواد ادامه پیدا کنه؟؟ خدایا هنوز ۱۸سالمه منننننن خستم از این شرایطططططط خستمممم خستممممم از این همه صبر خستم...از این همه سکوووت خستم از این ک دستم به هیچ جا بند نیست خستم از این ک به خاطر خود خواهی یه نفر دیگه تو این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 00:24
صبحی ساعت ۷ فرزان اومده بالا با چشمای باد کرده و بتوووش چسبیده به مامانم هی اومدم نازش کنم میگف نکوووون منم گفتم مامان فر...خودمه فقط مامان منه اقا زد زیر گریه!!! حالا مگه اروم مشد من چه میدونسم اینقد حسوده . . دوباره درسامون سنگین میشه هیییییی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 19:37
میان ترما تموم شددددد امروز اناتومی داشتیم استاد گفته بود شریان و ورید دقیقا طبق وویس برداشته عین کتاب داده این چه کاریه اخه؟؟؟؟ ازار دارییییییییننننن؟؟؟؟؟ چند تا سوال رو با اطلاعاتی ک از اناتومی دام داشتم جواب دادم ... صفحه اول ۵تا سوال پشت سرهم ج میشد اقااااای صفی هم هیچ کدومشو بلد نبوده همه رو ج میزنه اونوقت من شک...
-
شیمی...
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 20:47
امروز اول صبح ک داشتم میرفتم ۱ گله گوسفند دیدم!!! یا حضرت عباس اینا دیگه کجا بودن هیچی دیگه سر امتحان هم اول تا اخر تو برگه بودم و بعد ازحدودا ۴ بار خوندن و حل کردن یه سوالی بازم ۲ که تو معادله بوده ضرب نکردم یعنی دیگه خاک بر سر من با این درس خوندن و دقت و داروساز شدنم بعد با هستی رفتیم سالار ک پزشکی نودیا هم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 22:22
دیروز شنیدم خانم پور خصالیان تصادف کرده تو کماس حییییییف خیلی ادم خوبی بود... بچه هاش هنوز سنی ندارن.... ای.... چه دنیاییه....
-
پششششششششششم!!
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 22:29
تا حالا شده یه چیزی به یه نفر بگین و اون شما رو پشم هم حساب نکنه بعد دلتون بخواد خفششششششششش کنین؟؟ خیلی بی شعوررررررر باشه؟؟ خیلی بی معرفت و گربه باشه؟؟؟ ولی به خاطر خودت مجبوری تحملش کنی ای خداااااااا من تا کی باید حرص اینو بخورمممممممممممم؟؟؟ اگه من اینو ادم نکردم اسممو عوض میکنم... خخخخخخخخخخخخخخخ میزارم قاشق.......
-
بیمارستااااااان
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 22:33
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 22:23
فردا ۲ تا میانترم دارم حالا چرا مث کلوغ چش دار به لب تاب ور میرم نمیدونمممممم یه نفر خیییییلی رو اعصابه اه اه اه . . . مامان اینا هم ک برگشتن مامان میگه فرزان یهو میگفته مامانییییییییییی شیبک کجاهه؟؟ شیبک یعنی همون شیما!!! عشق بجه به خالش در این حده!! دورش بگردممممم قند عسل خاااااله اگه این نبود ک دیوونه شده بودم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 23:58
دوستم ناراحته خییییلی و من هیچ کاری نمیتونم واسش بکنم... امروز فهمیدم دوست دختر شوهر شیوا برگشته و اون ۳ روزه داره فقط گریه میکنه با هیچ کی هم حرف نمیزنه شیوا واقعا عاشقشه وزجری بد تر از این نیست که عشقت به خاطر کس دیگه ای ناراحت باشه حالا این به جهنم زندگیش داره از هم میپاشه شیوا فقط ۱۹ سالشه خدا کمکش کنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 19:51
تو زندگی ، یه جایی هست ، بعد از کلی دویدن ، یهو وایمیستی ، سرتو میندازی پایین و آروم میگی : دیگه زورم نمی رسه !
-
وقتی خرمون از پل میگذره....
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 19:41
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 22:10
رونوشتی از دفترچه خاطراتم به یاد تهران بزررررگ.... امروز امتحان آمار داشتیم اقا چشمتون روز بد نبینه 5نمره هم ننوشتم به غرعان... دوشنبه شب که نشستیم تا 2 فیلم دیدیم صب تا بعد از ظهر سه شنبه که تو دانشگاه وول میخوردم به عبارتی 12.5شب شروع کردم ساعت 3.5هم خوابیدم سر جاسه هم به در و دیوار نگاه میکردم از بس بلددددد بودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 22:45
تنهایی ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی غذایت را سرد می خوری ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد! تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 20:10
ای دقیقا برنامه روزانه من بود کل مدتی که تهران بودم و تاپایان تعطیلات نوروز... الان یه ذره از شدتش کم شده!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 15:13
باید فیزیک بخونم نمییییییییییییییییییخواااااااااااااااااااام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 15:12
انگاه که غرور کسی را له میکنی انگاه که کاخ ارزوهای کسی را ویران میکنی انگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی انگاه که بنده ای را نادیده می انگاری انگاه که حتی گوشت را میبندی تا صدای خری شدن غرورش را نشنوی انگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده میگیری میخواهم بدانم دستانت را به سوی کدام اسمان دراز میکنی تا برای...