رونوشتی از دفترچه خاطراتم به یاد تهران بزررررگ....
امروز امتحان آمار داشتیماقا چشمتون روز بد نبینه 5نمره هم ننوشتم به غرعان...
دوشنبه شب که نشستیم تا 2 فیلم دیدیم صب تا بعد از ظهر سه شنبه که تو دانشگاه وول میخوردم
به عبارتی 12.5شب شروع کردمساعت 3.5هم خوابیدم سر جاسه هم به در و دیوار نگاه میکردم از بس بلددددد بودم صبر کردم استاد بره اون کلاس برگمو بدم بعدشم گرسنم بود رفتم سلللللللللف
یکی نیست بگه تا لحظاتی دیگه 0میشیم بنده خدا ولمون کن تو این موقعیت
سر امتحان بیوشیمی سروری از پدر میپرسه سخته؟؟
میگه...
مرد تو سختیا مرد میشه...
مارو بگی
دیگه برم اتاقو جارو کنم...