-
کاش...
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 06:51
دیشب به این نتیجه رسیدم که کاش برنمیگشتم یزد کاش از 6 ماه پیش با بابا قهر تبودم کاش... مثل قبل ادم بودم... کاش این اتفاقا برامون نمیوفتید کاش به یکی میتونستم بگم دردم چیه
-
عشقمه...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 14:17
مامانم کاری رو که خیلی دوس داره یه اتفاقی که خیلی دوس داره میگه عشقمه یه روزی بتونم فلان کارو بکنم منم عشششششششششقمه گواهی نامه بگیرم بعد کلا با زهرا و فاطی ولووووو باشیم تو خیاااااااابوووووووووون خدا جووووووون قسمت کن
-
احساسات خانوادگی...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 11:44
فرزان ما هرجا میخواد بره باید همه همراش برن مثلا میخواد 1 قدم برداره خاله بیا مامان بیا مامان فریدا(مامان من که اسمش فریباس)بیا بابا بیا... مامانش:دلم میخواد کل خونوادش باهم منفجر بشن برن هواااا ببینم کیو صدا میکنه!!!!
-
شیمای اصل...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 11:39
ا این ترول رو تو وب دوستم محیا(دامپزشک تازه وارد)دیدم چون دقیقا شخصیت خودم بود گزاشتم
-
تصمیم...
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 21:12
تصیمم را گرفتممم اخرین تیر کوچولومو به نسیم میندازم اگه شد که شد نشدم به جهنم حریف اونا نمیشم حریف خودم که میشم:) میرم همونجا
-
داروخانه...
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 19:18
هرچه به مادر اصرار میکنم قبول نمیکنه یا بزارم هفته اخر بشه برم جا قبلیییی اخرین برگ برندم خواااااهرمهههه
-
درد و دل...
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 00:52
به دلیل ایجاد برخی سوتفاهمات کلا پاکش کردم بره!!!
-
استرس
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 10:17
امروز قراره با عمو بریم د... هنوز که بهم زنگ نزده نمیدونم طبیعیه یا نه ولی خیلی استرس و هیجان دارم از دیشب یه حالیم اصن ایندفعه برم پیش قاسم بگم چی؟؟دوباره مث برج زهرمااار بیخیال ولی حالا خودمونیم اگه اینو تصویب کنن چی میشهههههههه هرچی خیره حالااااا عموووووووو زنگ بزن دیگه گفتی 1 ساعت کار دارم که
-
روز داروسازی...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 15:18
شهریور... روز بزرگداشت زکریای رازی و روز داروسازی مبااااارک مرسی از دوست جونایی که بهم تبریک گفتن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 21:54
فهمیدم چه مرگی در جانم است دیگر وقتی دلم به شدت میگیرد تنهایی بیرون نمیروم به ستاره و سزار و کافی شاپ و ایناااااااا نمیروم فکر میکنم برایم خوب است اما به غیر از این که پول جیبم را تمام کند فایده ای ندارد خوب هروقت دلم به شدت گرفت و نفهمیدم چه مرگی درجانم است به ق...ام گوش میدهم یا کتاب ق...یا ب...ام را میخوانم...
-
این روزها
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 21:55
کاش حال این روزهایم خوب بود کاش مادر درکم میکرد کاش فرجی میشدددددددددد اوففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف اااااااااااااااااااااااااااااااااه
-
اتومبیل راااانی
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 22:12
این رانندگی هم معزلی شده هاااااااا چه کنم؟؟؟؟؟؟ هنوزم سوتی مدمممممم شد یه کاری رو درست انجام بدم؟؟؟؟؟؟ گندم بزنهههههههههههههههههههههههههه اهههههههههههههههههههههههههههههههههههه خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چه مرگمههههههههههههههههههههههههههههههههه ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
-
حرف های یواشکی با خدا...
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 21:52
گفتم: خستهام. گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::. گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره. گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم. گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16)...
-
خوااااب
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 15:44
دیشب یه خواب خییییلی قشششششنگ دیدم کاش میشد یه روزی تعبیر بشه ا...ع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 15:42
تو به من یاد دادی خوب بودن را انسان بودن را تو به من یاددادی قلبم بزرگ باشد یا به قول علیخوانی اینقدر دلم بزرگ باشد که خوشبختی همه ادم ها در ان جا شود همیشه مدیون توام
-
میم...
جمعه 18 مردادماه سال 1392 19:33
به قول نیلوفر (میم) من تو یکی از بهترین دوستانم هستی و خواهی بود... اما نه میخواهم ببینمت نه با هات حرف بزنم چه کنم که جنبه نداری...
-
اندر حکایت قاسم...
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 20:38
پریروز رفتم پیش قاسم اول که نمیدونسم 3ونیم باز میشه کلی تو گرما نشستیم همه چسبیده بودن به در من خیلیی ریلکس نشسته بودم میگفته اینا که واسه اون وقت نمیخوان خواهر چشمت روز بد نبینه 5دقیقه هم توی صف نبودم نوبتم شد20ام!!! هر کی اومد واسه اون وقت میخواست فکر نمیکردم اینقدر مردم مشکلا داشته باشن خلاصه 2ساعتی بیکار بودم...
-
حرف بد...
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 20:29
امروز وسط دعوایت حرف بدی به من زدی نمیبخشم این رااااااا
-
چه مرگمه
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 19:53
چرا اینقد حالم گرفتس؟؟؟؟ چرا دل و دماغ ندارم؟؟؟ چه مرگمه اخههههههه؟؟؟؟ حداقل اگه میدونستم چرا یه خاکی تو سر خودم میکردم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مردادماه سال 1392 21:28
الان رفتم رتبه های برتر استان رو دیدم کسی که مینگین تراز کانونش ۵۶۰۰ بوده شده ۸۶ سهمیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اونوقت یکی مثل من و هستی که میریم بین الملل هیچکی قبول نمیکنه ما چقدر زحمت کشیدیم چقدر به خدا بابا های ما هم رفتم درس خوندن واسه خدمت به همین مملکت اون موقع باید همه میرفتن جنگ؟؟؟؟ مملکت دکتر مهندس و تحصیل کرده...
-
تعطیلات
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 01:11
تا امروز 18 روزه که تعطیل شدیم داشتم امروز فکر میکردم چقدر زندگی مفیدی دارم صبح که تا ساعت 12 خوابم بعدم پا میشم با فندق بازی میکنم بعدشم پیشش میخوابم تا خواب بره بعدشم ک میریم بیرون بعدشم تا 2 بیدارم و تو اینترنت این درحالیه که کلی کار سرم ریخته هفته دیگه باید برم پیش قاسم از شانس من هیچ روز نسیم شیفت عصر نیست حالا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 01:05
تقریبا همه چیز حل شده فقط اثراتش روی من مانده... دیشب ک شب قدر بود یک نفر رو که خیلی اشکمو در اورده بود بخشیدم همیشه میگفتم عممممرا باید سزای کاراشو ببینه... ولی دیشب به خاطر خودم اینکارو کردم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 04:19
چند روز پیش فندق داشت از سر و کولم بالا میرفت بازی میکرد و غش غش میخندید واسه خودش حرف هم میزدو...اینا...که یهو فرمودن " خاله شیما دوست داشت" !!!!!!! اولین باری بود که میگفت 1 نفر رو دوست داره:)))))))))) یه همچین خاله ای ام من:)) فدای فندق عزییییییییییییییییییییز:))) وقتی بهش میگم میدونی چقد عزیز خاله...
-
عطوفت...
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 04:13
جدیدا طبقه پایینمون مارمولک زیاد شده مامانم اصن نمیترسته و فرطی از هستی ساقطشون میکنه!! . دیروز بعدازظهر ک اومد بالا گفت دو باره مارمولک دیدم تو پله کشتمش . نیم ساعت بعد زده زیر خنده ک همچین کفش زدم روش چشمش افتاد بیرون!!!باز غش کرده از خنده منو بگی تا 2 ساعت بعدش داشتم اوق میزدمممممممم . بعدش بابام دعواشون شده بهش...
-
بغض
شنبه 5 مردادماه سال 1392 15:01
بعضی وقتا دوس دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پائینو اشکامو پاک کنه. دستمو بگیره و بگه: آدما اذیتت میکنن؟؟ بیا بریم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 02:06
چقد دلم گرفته امروز دلم برای م... تنگ شده یکی از اشنایان قدیمی اما به خاطر گل روی قا... بهش زنگ یا اس ام اس نزدمممم به خاطر روزه قرصاشو درست حسابی نخوردم ریختم به هم کلا این لامیا هم ک خیلی چرت شده همش دارن گریه میکنن اعصاب نمیمونه واسه ادم رمضون امسال یه جوریهههه حس خوبی ندارم....اصصلا.... خیلی بیکار شدممممم به خاطر...
-
امام زاده صالح...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 16:50
اخرین باری ک رفتم تهران بلیط گیرم نیومد و با این قطار های غار غارو اتوبوسی رفتم اتفاقا مریم و سارا هم با همون قطار میومدن تهران بزررررگ شب تا صبح خواب نرفتم حدودای 4 رسیدیم هوا سرد بود و بارون میومد کاپشن برده بودم اما چکمه پام نبود امیر اباد ک رسیدیم دیدم یاااااااااا حضرت عباااااس برف اومده:(( خوابگاه ما هم کاملا سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 19:28
خودم اتو میدم دست همه اولیش خواهرم امروز کیک درست میکردیم جوری حرف میزنه بهش میگم دیگه عقب مونده ذهنی ک نیستم!! جایی ک باید ادم باشم دست و پا چلفتی ام باید وقت دکتر تغزیه هم بگیرم اینقد بهم نگه گوووووونی باید برم چند تا مانتو و شال و زیر سارافنی و ....اینااااااااااااااا بخرم فک نکنم وقت کنم واسه درسامم برنامه...
-
انگل
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 21:51
احساس انگل بودن میکنم... هیچی درس نخوندم صبح تا حالا خدیااااااااا اه..... چرا من زور بالا سرم نباشه درس نمیخونم اصن هیج کار نمیکنم؟؟؟؟ اه..... کلی دررررررررررررررررررررررس ریخته رو سرم هرجور شده باید بیدار بمونمممممممممممم
-
ددر دودور...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 14:52
امروز بعد از امتحان ریاضی ک بشدت گند زدم رفتیم بیییییییییرون من و هستی بودیم فقط خییییلی گشنمون بود رفتیم 2تا ذرت و 2تابستنی سفارش دادیم هر کی مارو دیده حتما گفته این قحطی زده ها دیگه کجا بودن؟؟ بعدشم بنده کار بانکی داشتم و سه سااااااعت خانوادگی تو بانک بودیم و منم همش مواظب فرزاااااااان بودمم فیلم خروس جنگی بود رضا...